فرستنده عکس : علی اسدی
***
" ستار و ترانه های ماندگار " قسمت پنجم
حـــــامـد : مهربان یاران ، درود ! پس از وقفه ای نه چندان کوتاه ، به ستّار برمی گردیم و آن همه صدا و ترانگی . اگر چه این کار که دوباره قلم به دست بگیرم و دیگر بار ، پیرامون آثار جاودانی بنویسم که ستار - این اعجوبۀ بی تکرار عرصۀ خوانندگی - مدت ها قبل ، عرضه داشته است شخصاً برای خودم نیز زیاد قابل پیش بینی نبود اما احساس کردم که در غیر این صورت ، در حقّ بخشی از آهنگ های بی مانندی که هنرمند محبوبمان پیش از انقلاب ، به اجرا در آورده است انصافاً اجحاف خواهد شد و با دقت بیشتر ملاحظه کردم که از قلم انداختن این چند ترانۀ واقعاً بکر و ناب ، منتهای سهل انگاری است ! می پرسید مثلاً کدام ترانه ؟ بی درنگ خواهم نوشت : " جنوبی " . ترانه ای که با اطمینان می توان گفت از شاهکارهای بی بدیل ستار به شمار رفته و نام او را تا همیشه بر پیشانی تاریخ موسیقی ایران ، ماندگار خواهد کرد . به راستی که ستار عزیز ، با جنوبی چشم و دل شیفتگان صدایش را تا دور دستهای این اقلیم هنرخیز ، روشنی بخشید و آن گاه که شمیم جانبخش این ترانۀ خوش آهنگ از حنجرۀ معطر وی به بیرون تراوید بی شک آفاق روان مشتاقان ، تا مدت ها مصفا گردید و رنگ و بویی تازه یافت . چه گوش ها که ترنم آن سرود را در یادمان خود سپرده چه قلب ها که به شوقش طپیده و چه برگِ گونه ها که بدین بهانه و بها به شبنم اشک ، گل آذین گشته است . همچنان که طنین این آوای موقر و متین در گسترۀ گهرپرور این سرزمین ، تا ابد الآباد به یادگار باقی خواهد ماند . و اینک ترانۀ ماندگار جنوبی ، سرودۀ جناب مسعود امینی و به آهنگسازی استاد منوچهر چشم آذر ... چه زیباست که این درس عاشقانه زیستن را که در مخمل صدای ستار پیچیده به اتفاق هم بارها و بارها دوره کنیم :
تو مث غروب ده ساده و ساکت و غریبی
مثل بارون پر نعمت ، مثل راهبه نجیبی
من دل خسته ی عاشق به تو لبریز نیازم
تو برام بمون تا من ، خونمو تو دهت بسازم
تو پر از خواستنی هستی ، مثل ده دیدنی هستی
تو برام قشنگ ترینی ، تو پناه آخرینی
من و تو رابطمون مثل هوا با تن برگه
تنامون عاشق موسیقی بارون و تگرگه
تو و من یه همصدای عاشقیم ، اجنبی نیستیم
ترس بی تو زنده بودن برا من وحشت مرگه !
تو پر از خواستنی هستی ، مثل ده دیدنی هستی
تو برام قشنگ ترینی ، تو پناه آخرینی
اهل هر مذهب و مسلکی مرامت خوبه
تو اصالتت سجل نخل سرسبز جنوبه
برگ شمشادی و بوت ، عطر گل محمدی
آرزوم موندن با تو ، همه ی صبح و غروبه
تو پر از خواستنی هستی ، مثل ده دیدنی هستی
تو برام قشنگ ترینی ، تو پناه آخرینی
***
و اما قصۀ آهنگ بعدی که هر انسان منصفی به ناچار از آن به نیکی یاد خواهد کرد قصه ای از گونۀ دیگر است ، قصۀ دل های ناکام است و عشق های بی سرانجام . حکایتی غریب که یک تراژدی عاشقانه را به زیباترین وجه ممکن روایتگری می کند . در واقع بی هیچ گمان می توان به این حقیقتِ محض ، اذعان داشت که " عروسک " از ماندگارترین ترانه هایی ست که ستار بزرگ تا امروز به اجرا در آورده و به تمامی دلباختگان صدای آسمانی اش تقدیم داشته است . عروسک ، چه تلخ ولی در عین حال شورانگیز و شیوا شهر بی عابر و خالیِ قلب یک عاشق را به تصویر می کشد که در میان آتش حسرتِ عشقی سوزان شعله ور است و فریاد و فغانش از این اشتیاقِ گریزان پردۀ گوش دنیا را به لرزه در آورده است اما صد افسوس که چونان همیشه عالم پیرامونش ناشنواتر از آن است که مفهوم التهاب این نعرۀ مهیب را آن چنان که باید و سزاست دریابد ! باری ، شکوهِ این آهنگِ فوق العاده استثنایی را به آهنگسازی استاد فریبرز لاچینی ، شعر بادقت و رقتِ جناب اردلان سرفراز و نفس گرم ستار به مروری دوباره می نشینیم تا میثاق دیرین خویش را با خالقان این اثر شگرف ، تجدید نموده ، به یاد آوریم :
می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد از تو يک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام همه جا رو پر کنه
تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر کنه
اما خيلی دير دونستم تو فقط عروسکی
کور و کر بازيچه ی باد مثل يک بادبادکی
دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم
تو رو خيلی دير شناختم وقتی که تموم شدم
نه يه دست رفيق دستام نه شريک غم بودی
واسه حس کردن دردام خيلی خيلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام تو رو از دور مي ديدم
تا رسيدم به تو افسوس به تباهی رسيدم
شهر بي عابر و خالی شهر تنهايی من بود
لحظه ی شناختن تو لحظه ی تموم شدن بود
مگه مي شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت ؟
عاشق چيزی که نيست شد روی دريا خونه ساخت
آن چه دربارۀ این شاه ترانۀ به یاد ماندنی ناگفته ماند این که سرایندۀ آن در آغاز ، تحت عنوان " مترسک " این شعر را ساخته و پرداخته بود که به دلیل جالبی ، این نام را بعداً به عروسک تغییر داد علت این تبدیل غیر منتظره در کتاب از ریشه تا همیشه تألیف اردلان سرفراز از زبان شخص وی شنیدنی تر است : « شما را به خدا عاشقانه تر از این شعر دیده یا شنیده اید ؟! حال ، ازحضرات ادارۀ نگارش ساواک بپرسید با کدام مجوز به سان لشکر مغول به استودیو حمله کرده و آهنگساز ، شاعر و حتی مهندس ضبط صدا را به اسارت بردند ؟! چرا که کسی حق نداشت حتی معشوق خویش را به طعنه " مترسک " بنامد که اهانت نابخشودنی به آستان حضرتشان بود ! به هر حال ، به زور و جبر و هزار و یک تعهد کتبی و شفاهی ، این ترانه آزادی اش را بازیافت به شرط آن که اسمش به عروسک تغییر کند » .
***
نازنین همراهان ! همچنان با این نگارنده بمانید که در مجال اندکی که باقیست بناست تا ترانۀ بی نظیر دیگری را به خاطر آوریم . آری ، باید دانست که همکاری ماهرانۀ ستار و فریبرز به این جا ختم نمی شود . بعدها موزیک محزون لاچینی و آوای حزین و مِهرآگین ستار دست فراهم دادند تا این هماهنگی به خلق " هنوز " منتهی گردد . هنوز را شهیار قنبری در سال 1976 میلادی و در تهران ، پیراهن ترانه پوشانید تا مثلث این سه هنرآفرین ، حماسه ای را بیافریند که تا دنیا دنیاست در قلب شوریدگان و سودائیانِ دلدادگی به یادگار مانده ، برای همیشه در ذهن همه ، شوق شیرین عاشقی را رقم زند ، با هم زمزمه اش می کنیم :
هنو ميشه تو چشات خیلی چیزا رو تازه کرد
میشه با گرگر دستای تو خیلی کارا کرد
میشه تو چشمای تو گم شد و مرد
میشه دریا رو به بغض تو سپرد
میشه با چشم تو رنگا رو شناخت
میشه بهترین ترانه ها رو ساخت
نگو دیره ! من از این فاصله ها بد جوری گریه م می گیره
نگو دیره ! من از این بیخودیا بد جوری گریه م می گیره
آره گریه م می گیره ، آره گریه م می گیره
میشه هر قصیده رو با چشم تو اندازه کرد
میشه تو چشمای تو قدیمی ها رو تازه کرد
همه کاشی کاریا ، خرابه ها
همه ماشین دودیا ، مثنویا
میشه فریاد زد و رفت تا ته دشت
میشه دریا شد و از خشکی گذشت
نگو دیره من از این فاصله ها بد جوری گریه م می گیره
نگو دیره من از این بیخودیا بد جوری گریه م می گیره
آره گریه م می گیره ، آره گریه م می گیره
آره گریه م می گیره
( پایان بخش پنجم )
فیس بوک هواداران ستار را " Like " کنید
( نظرات ثبت شده در بخش کامنت ها ، لزوماً بیانگر نظرات و عقاید مدیریت و نویسندگان وبلاگ نمی باشد )